باد او را با خود برد

به یاد زهره لشگری٬ ۱۳۸۸ - ۱۳۶۰

باد او را با خود برد

به یاد زهره لشگری٬ ۱۳۸۸ - ۱۳۶۰

خنده‌اش سُنبل رومی بود...


یک همراه همدل برایش چنین نوشته:


رفت

همراه باران یا بالهای باد

به آغوش زمین یا فراز آسمان

رهاشد

درلحظه ای نامنتظر

بی انتظار خداحافظی

یا نخواست شاید

ببیند حلقه های اشک وداع و سرخی گونه های شرم را

رهاشد و بخشید و رفت و گذاشت

تمام آرزوها و بغضهایش را

تمام کتابها و

قصه هایش را

ونگاهش را مانده در قاب تصویر

مبهم و ناگفته

وحکایتی کوتاه

از آمدن و رفتنش

در دفترمخطط این دنیا

دید که دلها درغمش پژمرد

دید که چشمها درفراقش گریست

شنید صدای هق هق دلهایی را

که دوستش داشتند

...

خندید و برید و رها شد و

رفت

 


اینها از آخرین عکسهاست...

 

نظرات 9 + ارسال نظر
نفیسه دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:28 ب.ظ http://roozmaregiha2.blogfa.com

بی دوست زندگانی ذوقی چنان ندارد..........

ناصر دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:45 ب.ظ

این سلسله خنده هنوز هم هست، در یادها ، در روح نازنینش...
یاد و خاطره شور زهره، خنده زهره و هیجان های قشنگش بهانه های زیستن است برای دوستدارانش....

حجت دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 03:22 ب.ظ

... یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد / به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد...

dady سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:31 ق.ظ http://nooredaroon.blogfa.com

از مغاکی تیره می آییم.درمغاکی تیره به پایان میرسیم و این درنگ درخشان را زندگی مینامیم. به محض آنکه به دنیا می آییم بازگشت مان آغاز می شود آنگاه که راهی میشویم بی درنگ بازمیگردیم ما در هر لحظه میمیریم


نیکوس کازانتزاکیس



روحش شاد و یادش گرامی










فرانک چهارشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:32 ق.ظ

دوست عزیزم
باورم نیست که تو رفتی و خاموش شدی

ترک ما کردی و با خاک هم آغوش شدی

****
روحش شاد و یادش در دلهامان حاویدان

نو نو چهارشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:10 ق.ظ

ژه ژه گشنگم آنقدر در کارت تندتند قدم بر می داشتی که هیچ کسی را یارای رسیدن به تو نبود پیش خودت گفتی می رم به آسمونا تا بازم از همه بالاتر باشم اما اینو باید بدونی که یادت خندهایت همیشه ماندگار خواهند ماند این نشانی تو بود از هر که می پرسی زهره که بود می گوید آن دختری که همیشه می خندید .اما آنقدر بلند خندیدی که آسمونی ها حیفشون اومد تو پیش اونا نباشی.

تو می دانی که مرا سر باز گفتن کدامین سخن است از کدامین درد...

آه خنده هایش.. رهایم مکنید...

رامین چهارشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:27 ب.ظ

سلام. من و همسرم شما رو نمی شناسیم. اما از خواندن این مطالب به شدت متاثر شدیم. دوست عزیز ما رو در غم خود شریک بدون و بدون با تمام وجود دعا خواهیم کرد.

حمیدرضا پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:26 ق.ظ

این عکسها را که نگاه میکنم، انگار فرشته ای را میبینم، مهربان و شاد و شوخ.
راستی، مگر فرشته ها هم میمیرند؟ نه باور نمیکنم.

فواد دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:34 ق.ظ

سلام فهیم جان
من فقط تو دانشگاه باهات ارتباط داشتم و بعدش خبری ازت نداشتم. کلی لینکها رو دنبال کردم تا بالاخره متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده. دیشب که این مطلب رو خوندم از فرط ناراحتی نتونستم از هتلم بیرون برم و تقریباً ماتم گرفتم. هیچ حرفی نمیتونه تو رو تسلی بده وقتی که غریبه ای مثل من تا این حد متاثر میشه. امیدوارم که روحش قرین رحمت باشه.

ممنونم فواد عزیز...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد