-
دلم گرفته است .... دلم گرفته است ...
دوشنبه 8 تیرماه سال 1388 16:42
-
در یند
جمعه 5 تیرماه سال 1388 12:27
آمدم. گلهایت خشک شده. این خانه این دل بیش از همیشه تهی است..
-
خزان
شنبه 23 خردادماه سال 1388 15:37
خوش به حالت! که رفتی و ندیدی چه حقارتی بر ما می رود.. تابش را نداشتی. می دانم.
-
انقلاب امید
یکشنبه 10 خردادماه سال 1388 08:46
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA چارهای میجویم و نمییابم تا وارهاندم. دلم تنهایی میخواهد و یک خیابان دراز، که نه بشناسم و نه بشناسندم و من همینجور راه بروم و راه بروم و به هزاران چرای نفسگیر ذهنم فکر کنم.. دلتنگی، به نگرانی میآمیزد و ناگهان اندوه فرا میرسد.. حس ویرانگر بیحاصلی و بیچارگی میدود در...
-
۴۰
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 11:20
-
صدای ثانیه ها
جمعه 1 خردادماه سال 1388 10:28
عزیز روزهایی میگذرد که اینجا ننوشته ام. حتما نگاهم می کنی و می بینی که دارم از آن خانه می روم. خانه ی تو. خانه ی ما. نظم و سلیقه ی تو در تمام خانه جاری بود. به دقت چیده. در تمامی کشوها و کمدها بوی دستهای تو را حس می کنم٬ و بیشتر می شناسمت. وسایلت را مرتب می کنم٬ و یادگاریهایی پیدا می کنم که ساعتها مرا از همه ی...
-
An immortal evergreen tree
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1388 09:50
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 «حسن هوشیار» بیش از آنکه معلم ما باشد یک دوست نازنین بود و هست. مهربان و دوست داشتنی. هر هفته بی تاب بودم برای حضور در کلاسش، و برق هوشمندی و عشق به کارش در نگاهش. زهره ، حسن...
-
برای کسی که میدانم نه خوابش میبرد و نه بیداریش
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1388 14:51
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA برای فهیم نه خوابم می برد و نه دستیست تا بگیرم و برخیزم کاش تمام میشدی ای بختک وحشت! و فردا صبح صبح تر از همیشه من و تو و میز صبحانه که من می چینمش، و تو فقط نگاه کن، نگاه کن نگاه کن... شانه هایم میلرزند، دستهایم را بگیر. کاش تمام میشدی ای بختک وحشت! آرش
-
نشانه ها
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1388 11:18
نمی دانم چگونه نعبیرش کنم. امروز بخش زیادی از وسایل مشترکمان را٬ بخشیدم به خیر. آخرین قسمت را که بردند و خانه تقریبا از آنچه با هم فراهم کرده بودیم خالی شد ٬ مجسمه ای که ۳ سال بر دیوار بودُ ناگهان و بی خبر افتاد. مجسمه ی زن و مردی در آغوش هم... وقتی برداشتمش٬ سر زن روی زمین ماند و مرد٬ تن بی سرش را در آغوش گرفته بود٬...
-
می آیی یک روز عاقبت...
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1388 06:52
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 می آیی یک روز عاقبت. همین روبرو درست جلوی داروخانه صحنه تکرار می شود ماشین درست بعد از خط عابر می ایستد پیاده می شوی سریع چون همیشه ات. عینک ات را جابجا می کنی و گامهای قاطعت را ادامه می دهی. تمامی چراغها قرمز است و پلیسها سر تمام چهار راه ها به...
-
اولین ستاره غروب
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1388 07:40
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 ترنم بهار رفت ، نغمه ی عاشقانه رفت . از این سرای غم زده ، تو گویی آن فرشته رفت . مجنون زآن دیوانه شد، لیلای او افسانه شد . گریان شده چشمان او ،غم با دلش همخانه شد . گلها همه شقایق اند ، زین پس در این باغ خزان از رفتن آن مهربان ، داغی به سینه شد نهان...
-
ثبت
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1388 17:54
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA حتما شناسنامه هایمان را توی دست من دید که گفت: "برای شناسنامه نوزاد اول باید برین باجه 7" ندید لابد که با دستم سوراخهای بیرحم روی شناسنامه ات را پنهان کرده ام، تا خون فواره نزند. دستم آرام لرزید روی صفحه آخر، و چشمانم را آب برد.. مردی با بی قیدی تمام، روبروی اسم...
-
بازی
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1388 10:58
بس است دیگر، بیا بازی را تمام کنیم... آخر درست نیست، تو چشم گذاشته ای و این منم، که روزهاست می دوم در لا به لای خاطرات خانه خلوت درجستجوی تو... مسعود
-
برای شوالیه ی تنها
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 12:47
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 علی ع زیز ماموریتِ دشواری به عهده ام گذاشته ای. که بنویسم بر دلت چه می گذرد در غیاب بزرگش. بنویسم که دنیایت تهی شده از رنگ و صدا. و دستانِ نقش آفرین تو از آفرینش باز...
-
یک نامه
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 08:17
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 فهیم جان ، این نامه را برای زهره نوشته ام ، برای تو میفرستمش تا با هم بخوانیدش : سلام زهره عزیز فهیم به من گفت که از دوستان جدید استقبال میکنی و من خوشحالم که مرا به دوستی خودت پذیرفتی. راستش من خودم همیشه به اینکه قیافه ام خندان است معروف بوده...
-
در شب تنگ شکیبایی
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 14:00
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 خانهی خالی تنهایی مثل آینه بیتصویر در شبِ تنگِ شکیبایی عکسی آویخته بر دیوار مثل یادی سبز مانده در ذهن شب پاییز دختری گردن افراشته با بارش گیسوی بلند ... در شبِ تنگِ شکیبایی، مردی تنها مثل آینه بیتصویر خالی خانهی تنهایی سایهی خاموش در شبِ آینه...
-
یک نفس عمیق
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1388 18:14
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA آرش ، بیش از آنکه پسردایی و همبازی کودکی ام باشد، دوست من است. بخش عظیمی از کودکی من با او گذشت. برایم نوشته است، چنان زیبا و آرامش بخش، که دلم نیامد تنها بخوانمش.. فهیم عزیزم، بنام که آغاز کنم؟ چرا آغاز کنم؟چگونه آغاز کنم؟ بنام خدایی که جدا کرد، به بهانه رفتنش و با بغض...
-
بی تو
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1388 07:57
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 نازنینم! بگذار خیال کنم جایی هستی هنوز که نمی دانم، و خندههایت می پیچد در فضایی که نمی شناسمش.. باهوشکم! یا آنگونه که میان ما بود، باهوچ! ... کوچولوی من کوچولوی من... عروسکهایت غمگینند! من دیدم که گوزن مهربان و مغرورت میگریست، و چون بوسیدمش،...
-
روز بعد از رفتن ات
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1388 17:51
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 "تصادف جرحی منجر به فوت" این عنوان رسمی حادثه ی وحشتناکی است که چشم بر هم زدنی بود و تو رفتی. عنوانی که در دفاتر گزارش روزانه ی کلانتریها و بیمارستانها، بارها و بارها ثبت می شود. اما این بار که تو رفته ای، کسی گزارش رفتن ات را ننوشته....
-
تنها ماندم...
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1388 10:37
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 همه شب نالم چون نی، که غمی دارم دل و جان بردی اما، نشدی یارم با ما بودی، بی ما رفتی چو بوی گل به کجا رفتی؟ تنها ماندم ، تنها رفتی چون کاروان رود فغانم از زمین بر آسمان رود دور از یارم ، خون می بارم گر ز دل برآرم آهی آتش از دلم خیزد چون ستاره از...
-
هنوز..
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1388 23:20
من هنوز هم دو لیوان چای بزرگ می ریزم و دو ظرف میوه می گذارم و منتظرم...
-
...
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1388 14:00
باور نمی کنم باورتان بشود یا نه من باور نمی کنم...
-
آخرین گفتگو..
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 11:33
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 1:41 PM zohreh.lashgari : i have an interview at 6 o'clock when u will go there? 1:42 PM me : O my god 1:44 PM man aslan yaadm nabood 1:45 PM albatte man parishab ba amir gharar gozashtam parishab ke maloom nabood to emrooz mosahebe dari emroozam...
-
یزد-۱۳۸۵
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 00:51
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 اکنون صبحگاهان را هیأت دیگری است و آفتاب دیگرگونه می تابد بی رمق، خسته، کسالتبار جهان را فرصتی باید تا غیاب تو را تجربه کند..
-
آبادان - 1385
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1388 21:00
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 نه، نه آسمان و نه زمین را معجزتی نمیخواهم تا به ما بازپس دهند حضور گرمت را نه، زمین را نمیخواهم تا آغوش نگشاید که تو چه سان آرام آسودهای در آغوشش و غیاب نابهنگامت چه سهمگین برماسیده بر دلهامان گدازش فرو رونده گدازه ها بر تکه تکه های قلبهامان...
-
...
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1388 20:30
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سلام آقای مرگ! درست به موقع آمدید من و تنهایی این روزها در یک بشقاب غذا می خوریم البته من میز را می چینم بعد او ظرف ها را می شوید اگر می خواهید امشب با ما شام بخورید حرفی نیست من یک بشقاب اضافه می گذارم …
-
۷
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1388 12:57
-
پر کن پیاله را ...
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1388 01:43
هان ای عقاب عشق! از اوج قله های مه آلود دور دست پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد! آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد! در راه زندگی با این همه تلاش و تمنا و تشنگی با اینکه ناله می کشم از دل :که آب ... آب! دیگر فریب هم به سرابم نمی برد پر کن پیاله را ... خوابم نمی برد خوابم نمی برد خوابم نمی...
-
خندهاش سُنبل رومی بود...
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 09:50
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 یک همراه همدل برایش چنین نوشته: رفت همراه باران یا بالهای باد به آغوش زمین یا فراز آسمان رهاشد درلحظه ای نامنتظر بی انتظار خداحافظی یا نخواست شاید ببیند حلقه های اشک وداع و سرخی گونه های شرم را رهاشد و بخشید و رفت و گذاشت تمام آرزوها و بغضهایش را...
-
ساعت پنج عصر روز ۲۶ فروردین ۸۸، رفت...
شنبه 29 فروردینماه سال 1388 18:46
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 درست ساعت پنج عصر بود . پسری پارچهی سفید را آورد در ساعت پنج عصر سبدی آهک، از پیش آماده در ساعت پنج عصر باقی همه مرگ بود و تنها مرگ در ساعت پنج عصر باد با خود برد تکههای...