بعید نیست ما هم به زهره بپیوندیم... چه حس عجیبی است وقتی ماندن و رفتن یک معنا دارد... شاید دیروز را نباید از یاد ببریم...حیف که ایرانیان حافظه ی تاریخی بدی دارند... حس یک غم عمیق...یک سرخوردگی...یک یاس بی پایان اشک غم.... نمیدانم چه میگویم
آیا آنان را که اینچنین ما را حقیر می پندارند را رهایی از جهنم هست؟
حامد ن
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1388 ساعت 12:22 ق.ظ
خدا لعنت کنه اونایی که مارو اینجور حقیر کردند.اونقدر حقیر که حتی تو شرکت هم اجازه نداریم اظهار نظر کنیم. این روزها روزهای سختیه.روزهایی که هر لحظش با تحقیر ما می گذره.به ما میگن خس و خاشاک.به ما میگن یه مشت اراذل اوباش. اگه واقعا اینقدر بی اهمیته چرا اس ام اس هامون قطعه؟چرا موبایلامون قطع می شه؟چرا یاهو مسنجرو قطع می کنن؟چرا کانالهای اطلاع رسانی رو قطع می کنن؟چرا؟ به امید بازگشت صداقت، همکار عزیز.
مسعود
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1388 ساعت 10:26 ق.ظ
« تنهایی و یک خیابان دراز ٬ که نه بشناسم و نه بشناسندم...»
یک دوست
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1388 ساعت 10:43 ق.ظ
یکی بود یکی نبود غیراز پری کوچیک ما یک شاهزاده بود شاهزاده ای از جنس بلور مثل آب اون باید میرفت ستاره ها رو بچینه به آسمونها برسه لابلای ابرا بچرخه و پری کوچولو رو پیدا کنه اما اون مثل ماهی کوچولو رفت تا به دریا برسه شاید توی دریا پری کوچولو رو پیدا کنه ...... حالا بچه ها این پری قصه ما تو دلش پر از غمه پری قصه ما دلواپس شاهزاد شه
دوستان ٬ حتما به دلایلی آقای فرزاد و بقیه نمیتونند توضیح اضافه ای بدند ٬ بهتره که اصرار نکنیم و بهشون اعتماد داشته باشیم و صبر کنیم که فهیم خودش بیاد و برامون بنویسه.
سلام من نمیشناسمتون تا حالا ندیدمتون تا حالا تو هیچ وبلاگی که خودتون یا پری کوچولوی عزیزتون نوشته باشید نخوندمتون. پس چرا همش احساس میکنم میشناسمتون؟ چرا احساس می کنم میتونم بیم بغلتون کنم و بهتون بگم همه چیز درست میشه صبر داشته باش؟ چرا ... چرا اینقدر غمگینم؟
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
فهیم جان
واقعا خوشابحالش که این صحنه را ندید
من هنوز هم دارم حرص می خورم
خداوند آنها را که بیشتر دوست میدارد زودتر میبرد. حالا چه روزها که باید برای زهزه و مهران خوش به حال بفرستیم.صبور بمانی.
بعید نیست ما هم به زهره بپیوندیم...
چه حس عجیبی است وقتی ماندن و رفتن یک معنا دارد...
شاید دیروز را نباید از یاد ببریم...حیف که ایرانیان حافظه ی تاریخی بدی دارند...
حس یک غم عمیق...یک سرخوردگی...یک یاس بی پایان اشک غم....
نمیدانم چه میگویم
آیا آنان را که اینچنین ما را حقیر می پندارند را رهایی از جهنم هست؟
خدا لعنت کنه اونایی که مارو اینجور حقیر کردند.اونقدر حقیر که حتی تو شرکت هم اجازه نداریم اظهار نظر کنیم.
این روزها روزهای سختیه.روزهایی که هر لحظش با تحقیر ما می گذره.به ما میگن خس و خاشاک.به ما میگن یه مشت اراذل اوباش.
اگه واقعا اینقدر بی اهمیته چرا اس ام اس هامون قطعه؟چرا موبایلامون قطع می شه؟چرا یاهو مسنجرو قطع می کنن؟چرا کانالهای اطلاع رسانی رو قطع می کنن؟چرا؟
به امید بازگشت صداقت، همکار عزیز.
« تنهایی و یک خیابان دراز ٬ که نه بشناسم و نه بشناسندم...»
یکی بود یکی نبود
غیراز پری کوچیک ما
یک شاهزاده بود
شاهزاده ای از جنس بلور
مثل آب
اون باید میرفت
ستاره ها رو بچینه
به آسمونها برسه
لابلای ابرا بچرخه و
پری کوچولو رو پیدا کنه
اما
اون مثل ماهی کوچولو
رفت تا به دریا برسه
شاید توی دریا
پری کوچولو رو پیدا کنه
......
حالا بچه ها
این پری قصه ما
تو دلش پر از غمه
پری قصه ما
دلواپس شاهزاد شه
حالا خود فهیم هم دربند شده....آی از این نامردیها ...خدایا
سلام حجت جان،
خوشحالم که نوشته ت رو اینجا دیدم. از هر کی می پرسم خبر بدرد بخوری از شما 2 تا نمی ده یا می دونه و نمی گه. سر حالید جفتتون؟
یکی یه خبر از اقای یزدان پناه اینجا بذاره همه نگرانن
آقای حجت شما اگه خبری دارید بگید همه نگران هستن
مرسی که گفتید آرامش پیدا کردم
یه دوست
فهیم کجاست؟
لطفا توضیح بدید.
ببخشید من برادر فهیم هستم، اشتباهاً با نام خودش بالاتر کامنت گذاشتم. حالش خوبه خوبه. توضیح بیشتری نمی تونم بدم. ایشالا خودش به زودی خبر می ده از خودش.
اتفاقی برای فهیم افتاده؟
فهیم سالمه و به زودی پیداش می شه. هیچ توضیح دیگه ای متاسفانه نمی تونم بدم. لطفاً نپرسید آقای حسین و سایر دوستان عزیز!!!
یعنی توی این درگیری ها دستگیر شده؟ لطفا همین رو فقط بگین. وتقعا همین طوره؟
فهیم کجاست؟ چرا خبری ازش نیست؟
دوستان ٬ حتما به دلایلی آقای فرزاد و بقیه نمیتونند توضیح اضافه ای بدند ٬ بهتره که اصرار نکنیم و بهشون اعتماد داشته باشیم و صبر کنیم که فهیم خودش بیاد و برامون بنویسه.
:)
از فهیم خبری نیست؟
سلام
من نمیشناسمتون تا حالا ندیدمتون تا حالا تو هیچ وبلاگی که خودتون یا پری کوچولوی عزیزتون نوشته باشید نخوندمتون. پس چرا همش احساس میکنم میشناسمتون؟ چرا احساس می کنم میتونم بیم بغلتون کنم و بهتون بگم همه چیز درست میشه صبر داشته باش؟ چرا ... چرا اینقدر غمگینم؟