باد او را با خود برد

به یاد زهره لشگری٬ ۱۳۸۸ - ۱۳۶۰

باد او را با خود برد

به یاد زهره لشگری٬ ۱۳۸۸ - ۱۳۶۰

در یند


آمدم.


گلهایت خشک شده.

این خانه

این دل

بیش از همیشه تهی است..

نظرات 12 + ارسال نظر
نوپا جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ب.ظ http://www.taheri.blogsky.com

خدا
قسم به هر که عاشقه , خدا کند بیایی ...

رو شونه های گرمت

بهار بی صدایی

از خواب خوش پریدم

ای مهربان کجایی



بی تو منی شکسته

گسسته و یه خسته

شاید رسی ، برایم

یه همدم و صفایی



بر قایقی شکسته

کجا کنم نگاهت

از ترس صید طوفان

آنجا مرا خدایی



از رنج و سختی راه

دل خسته و مریضم

در آرزوی دیدار

آنوقت مرا شفاهی



از بس که دور دورم

ز دیدنت شکستم

حالی دیگر ندارم

زبس که بی وفایی



تو سایبون عشقت

بیا مرا صدا کن

قسم به هر که عاشقه

خدا کند بیایی



***
میر حمزه طاهری هریکنده ای (نوپا)

پاردیس جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ب.ظ http://khoonsard.blogsky.com/

چقدر احتیاج داشتم به این حال و هوا به این اشک به این لبخند...
سپاس..
کاش می شد از زهره هم تشکر کرد..

حسین جمعه 5 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:36 ب.ظ

سلام
نمی دونم .. نه شما رو می شناسم نه عزیزی رو که از دست دادین... همین طوری تو گوگل حال خودم رو سرچ کردم "تنها ماندم" ... الان هر وقت به این صفحه سر می زنم گریم می گیره... عجیبه... غم خودم کم بود الان کنار شما گریه می کنم.. هیچ چیزی نمی تونم بگم چون می دونم و می فهمم که جملات و کلمات خیلی ضعیفتر از اون هستن که احساس رو آروم کنند... فقط اینکه باید محکم ادامه بدی.. الان جز خدا یکی دیگه هم هست که همیشه بهت نگاه می کنه و کنارت ایستاده، همه جا و همه وقت... پس به خاطر اون هم که شده ادامه بده.... می بینی.. تازه الان که تنها نیستی، دیگه هیچ وقت تنها نیستی...

صیرفی پور شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:38 ق.ظ

سلام آقای یزدان پناه. شما از روح اله خبری ندارید؟ چند روز آنجا بودید؟ اذیت شدید؟

[ بدون نام ] شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:04 ق.ظ

فهیم لطفا اطلاع بده از اوضاعت
ممنون

امیر شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:19 ب.ظ

سلام
خبر سلامتید رو از بچها داشتم
خدا رو شکر که اومدی بیرون.

فرزاد شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:41 ب.ظ

گل ها رو یه بار آب دادم ولی چند تاشون خشک شده بودن. امیدوارم چندتاشون رو از خشک شدن نجات داده باشم.

فرزاد یزدان پناه شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:53 ب.ظ

فهیم جان توصیه می کنم کامنتت رو فعلاْ ببندی یا فقط با تایید خودت آزاد کنی کامنت ها رو. با کمال تاسف بعضی بازدید کننده های وبلاگت گویا درکی از شرایط موجود ندارن و یا تو ساحل امن نشستن که تو این اوضاع تو یه همچین جای عمومی ای که به هیچ وجه امن نیست سوال های خاص می پرسن یا احوال کسانی رو می گیرن که احتمالا دچار دردسر شدن و لابد انتظار دارن که همین جا هم جواب بگیرن ... شاید هم این یه برنامه باشه که معتقدم حواست جمعه ... باز موندن کامنتت تو شرایط فعلی اصلاْ به صلاح نیست ... از من گفتن بود ... سری که درد نمی کنه رو نباید دستمال بست ... فکر کنم الان به این ضرب المثل معتقد باشی ...

فروغ شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:15 ب.ظ

سلام-خوبی ؟تلفن زدم نجوابیدی!خوشحالم از سلامتیت- با آرزوی سلامتی و رفع ناملایمات. مراقب فهیم باش.

نفیسه شنبه 6 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:57 ب.ظ

نه امیدی چه امیدی چیز خوبی میشه دید؟

محبوبه یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:39 ب.ظ

روز زن برخاله عزیز ازدست رفتم مبارک باشد روحش شاد
فهیم شوهر خاله عزیز فرارسیدن روز پدر برشما مبارک باد

عزادار دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:54 ب.ظ

چشمانت

سر به سر نبودنت می گذارند

و از عمق عکس

هی نگاه می کنند و

پلک نمی زنند...



دلم

مثل چروک دست هایت

تنگ می شود

دستانی که نیستند

تا عصایشان باشم...



پ.ن: و مگر وقتی بودند،

صدای پای عصا هم ، به فکر دستانت می آمد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد