باد او را با خود برد

به یاد زهره لشگری٬ ۱۳۸۸ - ۱۳۶۰

باد او را با خود برد

به یاد زهره لشگری٬ ۱۳۸۸ - ۱۳۶۰

تنها ماندم...


همه شب نالم چون نی، که غمی دارم

دل و جان بردی اما، نشدی یارم

با ما بودی، بی ما رفتی

چو بوی گل به کجا رفتی؟

تنها ماندم ، تنها رفتی

 

چون کاروان رود             فغانم از زمین                بر آسمان رود

دور از یارم ، خون می بارم

 

گر ز دل برآرم آهی

آتش از دلم خیزد

چون ستاره از مژگانم

اشک آتشین ریزد

 

چون کاروان رود             فغانم از زمین                بر آسمان رود

دور از یارم ، خون می بارم

 

نه حریفی تا با او غم دل گویم

نه امیدی در خاطر که تو را جوبم

 

ای شادی جان ، سرو روان، کز بر ما رفتی

از محفل ما ، چون دل ما ، سوی کجا رفتی؟

 

تنها ماندم ، تنها رفتی

چو بوی گل به کجا رفتی؟

 

به کجائی غمگسار من، فغان زار من بشنو، باز آ!

از صبا حکایتی ز روزگار من بشنو، باز آ،

 

چون روشنی از دیده ما رفتی

با قافله باد صبا رفتی

 

تنها ماندم

تنها ماندم

...