نازنینم!
بگذار خیال کنم جایی هستی هنوز که نمی دانم، و خندههایت می پیچد در فضایی که نمی شناسمش..
باهوشکم! یا آنگونه که میان ما بود، باهوچ! ... کوچولوی من کوچولوی من... عروسکهایت غمگینند! من دیدم که گوزن مهربان و مغرورت میگریست، و چون بوسیدمش، آهسته گفت با بغض که چقدر چقدر دلش برای خاله تنگ شده است.. خرس قهوهایت بدون نجواهای شبانه ی تو خوابش نمی برد...
کد-بانوی من! این را به تو میگفتم یعنی بانویی که "CAD" می داند! یادت هست؟ من قلمهای رنگیات را یک یک بوسیدهام به امید رد انگشتان خستگی ناپذیرت.. دلتنگ، هزار هزار بار نوشتههایت را مرور می کنم و صدایت را می شنوم..
کاش ببینی روزهای خاکستری ام را بی حضور نگاه مهربانت...