«حسن هوشیار» بیش از آنکه معلم ما باشد یک دوست نازنین بود و هست. مهربان و دوست داشتنی.
هر هفته بی تاب بودم برای حضور در کلاسش، و برق هوشمندی و عشق به کارش در نگاهش.
زهره ، حسن هوشیار را بسیار دوست می داشت. مثل تمام دوست داشتن های دیگرش، ناب و به تمامی دل.
حسن برای من از ایمیل عجیب و شگفت انگیزی گفت که زهره در آخرین روزهایش برای او و تنها او فرستاده است، و نیز خوابی که همان شبِ رفتنِ زهره دیده است..
او برای زهره شعری نوشته است و طرحی، که بی کم و کاست در اینجا می بینید:
Far away across the river
Next to a tree
An evergreen tree
A nice girl
Shining like Venus
Standing like Cedar
Up on the tree
The immortal tree
A nice guy
Uncertain, unsettled
The girl staring the boy
Shouting….
Her voice resonating…..
Go on…..on and on…
Go on…
By: Hassan Houshyar To my dear
friends: Fahim and Zohreh